فعالیت عرفان1392/11/07
پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۲ ب.ظ
پیامبر(ص) و کودکان
گروهی از کودکان مشغول بازی بودند. ناگهان
با دیدن پیامبر(ص) که به مسجد می رفت، دست از بازی
کشیدند وبه سوی حضرت دویدند واطرافش را گرفتند. آنها دیده بودند
پیامبراکرم(ص)، حسن وحسین (ع) را به دوش خود
می گیرد و با آنها بازی می کند. به این امید، هریک دامن پیامبر را گرفته،
می گفتند: « شترمن باش»!
پیامبر می خواست هرچه زودتر خود را برای
نماز جماعت به مسجد برساند، امّا دوست نداشت دل پاک کودکان را برنجاند.
بلال در جستجوی پیامبر از مسجد بیرون آمد، وقتی جریان را فهمید خواست بچه
ها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند. آن حضرت وقتی متوجه منظور بلال شد،
به او فرمود:
« تنگ شدن وقت نماز برای من از این که بخواهم بچه ها را
برنجانم بهتر است.»
پیامبر از بلال خواست برود واز منزل چیزی برای
کودکان بیاورد.بلال رفت وبا چند دانه گردو برگشت. پیامبر(ص) گردوها رابین بچه هاتقسیم کرد، وآنها راضی وخوشحال به بازی خودشان
مشغول شدند.
۹۲/۱۱/۱۰